- حجت آوردن (تَ)
دلیل آوردن. احتجاج. استدلال. ادلاء. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن عادل بن علی) تعاکظ. (منتهی الارب). تعذر، عذر و حجت آوردن. (منتهی الارب) :
حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی
هم برآن سان که همی خلق جهان میطلبند.
ناصرخسرو.
سر از فرمان ملک باززد و حجت آوردن گرفت. (گلستان)
حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی
هم برآن سان که همی خلق جهان میطلبند.
ناصرخسرو.
سر از فرمان ملک باززد و حجت آوردن گرفت. (گلستان)
